باید ضمیر ناخودآگاه را به مسیر درستی هدایت کرد؟

مهم ترین موضوع این است که ضمیر ناخودآگاه، متناسب با هر سیگنالی که در هر لحظه دریافت میکند، باور و روحیهای میسازد و یا سیستمی را در بدن انسان و یا بیرون از بدن در دنیای خارج کنترل میکند. بنابراین در تمام لحظهها باید مراقب باشیم که ضمیر ناخودآگاه فقط سیگنالهای خوب را از طریق حواس پنجگانه و فکر ما دریافت کند. چند نمونه عبارتند از:
استفاده نکردن از کلمه و جملههای منفی مثل:
خاک بر سرم، مردهشور، من بدشانسم، من بدبختم، خنگم، کی میشه بمیرم راحت بشم، نمیتونم، نمیشه، دنیا چقدر بده، دنیا اومدم که فقط عذاب بکشم، من همیشه مریضم، هیچکی منو دوست نداره، من بدم، …
اعم از اینکه این حرفها رو به خودمان بزنیم یا به دیگران، هر کدامش یک سیگنال منفی و مخرب به ضمیر ناخودآگاه میدهد. به طور مثال، وقتی کسی می گوید: “من بدشانسم”، ضمیر ناخودآگاهش این سیگنال را می گیرد و به شکل یک باور در نظام باورهای آن فرد درمی آورد و ضمن اثر منفی در روحیه و شخصیتش، در دنیای دیگر هم در همین راستا عمل می کند، یعنی در راستای بدشانسی آن شخص دیگر برای خوشبختیش تلاشی نمیکند، چون خود آن فرد به ضمیر ناخودآگاهش باور داده که بدشانس است.
استفاده از کلمهها و جملههای مثبت مثل:
زیبا، آرام، آرامش، عشق، دوست داشتن، پیروزی، خوشبختی، شادی، میتوانم، توانا هستم، خوبم، سالمم، …
تا جاییکه میتوانیم در فکر یا گفتار از کلمهها یا جملههایی که این واژهها را دارند باید استفاده کنیم. اینها سیگنالهای مثبت، سازنده و قدرتمندی به ضمیر ناخودآگاه میفرستند و ضمیر ناخودآگاه عین همان را در زندگی به وجود میآورد. به طور مثال وقتی میگوییم: “من چقدر خوشبختم، چطور می توانم خوشبخت تر شوم؟” اول اینکه، ضمیر ما باور میکند که ما خوشبختیم و این موضوع رو در نظام باورهای ما قرار میدهد و بر همین اساس هم شروع به ساختن روحیه و شخصیت خوب برای ما میکند. در ثانی: چون پرسیدیم که “چطور میتوانم خوشبختتر شوم؟”، ضمیر ناخودآگاه در “شعور نامحدود جهان” یا “infinite intelligence” شروع به گشتن میکند تا راه خوشبخت تر شدن را پیدا و به ما الهام کند، یا آن را در مسیر ما قرار دهد.
ما باید تعدادی جمله زیبا و آرامشبخش که در ذهن ما بیشترین اثر را دارند، بسازیم و در هر فرصتی آنها را برای خودمان تکرار کنیم. مثل:
خدای مهربون مرا دوست دارد و در همه امور زندگی به من کمک میکند.
من همیشه منتظر اتفاقهای خوب در زندگی ام هستم.
همیشه از وجود و چهره من شادی، انرژی و عشق ساطع می شود.
من تا آخر عمر به سلامت زندگی می کنم.
من در کمال آرامش زندگی می کنم و همیشه روحیهای شاد و چهرهای خندان دارم.
ممکناست شما جمله هایی بگویی که اثر قوی تری روی ذهنتان بگذارد.
هیچ وقت نباید خودمان را سرزنش کنیم.
البته این مورد با پذیرفتن اشتباه و سعی در اصلاح آن فرق میکند؛ سرزنش و محکوم کردن مداوم خود به خاطر عمل اشتباهی در گذشته، ضمن اثر منفی در روحیه، به ضمیر ناخودآگاه هم سیگنال بد میفرستد.
استفاده از قدرت تمرکز یا Power of focus:
تمرکز روی موضوعهای خوب، روحیه شاد و فکر مثبت ایجاد میکند؛ و تمـرکز روی خـاطرات تلخ یا موضوعهای ناراحت کننده، یأس و افسردگی میآورد. از این خاصیت در برنامهریزی ضمیر ناخودآگاه استفاده می شود.
اگه برای مدتی به طور مداوم ذهن و فکر خودمان رو متوجه سوژههای زیبا کنیم، به مرور زمان عادت میکنیم که همیشه به زیباییهای زندگی فکر کنیم و تبدیل به انسان مثبتی خواهیم شد که آرامش و نشاط درونی دارد. دیدن نیمه پر یا خالی لیوان، تا حدود زیادی عادت هست، فقط کافی است چند وقتی مثبتبینی رو به زور هم که شده است انجام بدهیم، تا بعد از مدتی، دیدن نیمه پر لیوان به شکل عادت درآید. بنابراین ضمن توجه به موضوعهای خوشایند، سعی کنیم برای تمام اتفاقها یک تفسیر مثبت پیدا کنیم.
مبادا برای پر کردن خلاءهای زندگیتان به دنبال شخص دیگری بگردید و وجود خلاق و توانمند خویش را نادیده بگیرید. مبادا کمالتان را در دیگران بجویید و خوشبختی و سعادت، آرامش و رضایت را کیمیایی در دست دیگران بدانید.
لازم نیست نیمه مکمل کسی باشید یا کسی بیاید و نیمه ناتمام تو را کامل کند زیرا ارتباطی این گونه و دیدگاه و نگرشی این چنین، از همان ابتدا محکوم به شکست است. همین که فکر ناقص بودن را به ضمیر ناخودآگاه خود راه می دهید و به انتظار ناجی مقدسی مینشینید که چراغ زندگیتان را روشن کند و شما را به خود بشناساند، ناخودآگاه، ضعف و کمبود و احساس عدم شایستگی و عدم اعتماد به نفس را به خویش القا کردهاید.
آری من برای رسیدن به آرامش و خوشبختی، قبل از هر چیز باید در توقعات و روابطم با دیگران تجدید نظر کنم و این چنین میکنم. نه نقش مظلوم را بازی میکنم که به همه پیام میدهد: “من خوبم و تو بدی، من بیشتر وقت گذاشتم و تو کمتر، من بیشتر زحمت کشیدم و تو تنپروری کردی و …” و نه نقش قربانی انسان ستمدیدهای است که خود را به روشهای مختلف فدا کرده است. او کسی است که به بد زیستن، معتاد است. دیوار کوتاهی است که هر کسی از آن بالا میرود و اسب رامی است که به هر کسی سواری میدهد و بار هر کسی را به دوش می کشد. …
کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من و اینکه هیچ کس، قادر نیست بهتر از خودم به من کمک کند. من هرگز به انتظار دیگران نمینشینم و وقت ارزشمند و گرانبهای خود را صرف انتظار برای آمدن آنهایی که شاید هرگز نیایند و شاید هرگز به نیازم پی نبرند، تلف نمی کنم.
مولف: شهرام حمامی ترقی