شهرام ترقی

محقق در زمینه کسب و کار

مولف و نویسنده

مدرس علوم تجارت

تحلیلگر زبان بدن و چهره خوانی

ارائه دهنده پروژه کسب و کار

0

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

شهرام ترقی

محقق در زمینه کسب و کار

مولف و نویسنده

مدرس علوم تجارت

تحلیلگر زبان بدن و چهره خوانی

ارائه دهنده پروژه کسب و کار

نوشته های بلاگ

حکایت سی و چهارم (داستان یک قهرمان)

حکایت سی و چهارم (داستان یک قهرمان)

در سال ۱۹۶۸ مسابقات المپیک در شهر مکزیکوسیتی برگزار شد. در آن سال مسابقه­ ی دوی ماراتن، یکی از شگفت انگیزترین مسابقات دو در جهان بود. دوی ماراتن در تمام المپیک ها مورد توجه همگان است و مدال طلایش گل سرسبد مدالهای المپیک. این مسابقه به طور مستقیم در هر ۵ قاره جهان پخش می­شود.

کیلومتر آخر مسابقه بود، دوندگان رقابت حساس و نزدیکی با هم داشتند، نفسهای آنها به شماره افتاده بود، زیرا آنها ۴۲ کیلومترو ۱۹۵ متر مسافت را دویده بودند. دوندگان همچنان با گامهای بلند و منظم پیش می­رفتند. چقدر این استقامت زیبا بود.

هر بیننده­ای دلش می­خواست که این اندازه استقامت و توان داشته باشد. دوندگان، قسمت آخر جاده را طی کردند و یکی پس از دیگری وارد استادیوم شدند. استادیوم مملو از تماشاچی بود و جمعیت با وارد شدن دوندگان، شروع به تشویق کردند. رقابت نفس­گیر شده بود و دونده شماره… چند قدمی جلوتر از بقیه بود. دونده­ها تلاش می­کردند تا زودتر به خط پایان برسند و بالاخره دونده شماره­…  نوار خط پایان را پاره کرد…

استادیوم سراپا تشویق شد. فلاش دوربینهای خبرنگاران لحظه ­ای امان نمی­داد و دونده­ های بعدی یکی یکی از خط پایان گذشتند و بعضی هاشان بلافاصله بعد از عبور از خط پایان چند قدم جلوتر از شدت خستگی روی زمین ولو شدند.

اسامی و زمانهای به دست آمده نفرات برتر از بلندگوها اعلام شد. نفر اول با زمان دو ساعت و … در همین حال دوندگان دیگر از راه رسیدند و از خط پایان گذشتند…

در طول مسابقه دوربینها بارها نفراتی را نشان داد که دویدند، از ادامه مسابقه منصرف شدند و از مسیر مسابقه بیرون آمدند. به نظر می­رسید که آخرین نفر هم از خط پایان رد شده است. داوران و مسؤولین برگزاری می­روند تا علائم مربوط به مسابقه ماراتن و خط پـایـان را جمـع آوری کنـند، جمعیت هم آرام آرام استادیوم را ترک می­کنند. اما…

بلندگوی استادیوم به داوران اعلام می­کند که خط پایان را ترک نکنند، گزارش رسیده که هنوز یک دونده دیگر باقی مانده. همه سر جای خود برمی­گردند و انتظار رسیدن نفر آخر را می­کشند. دوربینهای مستقر در طول جاده تصویر او را به استادیوم مخابره می­کنند.

از روی شماره پیراهن او اسم او را می یابند “جان استفن  آکواری” است. دونده سیاه پوست اهل تانزانیا، که ظاهراً برایش مشکلی پیش آمده، لنگ می­زد و پایش بانداژ شده بود. ۲۰ کیلومتر تا خط پایان فاصله داشت و احتمال اینکه از ادامه مسیر منصرف شود زیاد بود. نفس نفس می­زد احساس درد در چهره­اش نمایان بود. لنگ لنگان و آرام می آمد ولی دست بردار نبود. چند لحظه مکث کرد و دوباره راه افتاد. چند نفر دور او را می گیرند تا از ادامه مسابقه منصرفش کنند ولی او با دست آنها را کنار می زند و به راه خود ادامه می­دهد.

داوران طبق مقررات حق ندارند قبل از عبور نفر آخر از خط پایان محل مسابقه را ترک کنند. جمعیت هم همان طور منتظر است و محل مسابقه را با وجود اعلام نتایج ترک نمی کند. جان هنوز مسیر مسابقه را ترک نکرده و با جدیت مسیر را ادامه می­دهد. خبرنگاران بخش های مختلف وارد استادیوم شده ­اند و جمعیت هم به جای اینکه کم شود زیادتر می­شود!

جان استفن با دستهای گره کرده و دندانهای به هم فشرده و لنگ لـنگان، امـا استوار، همچنان به حرکت خود به سوی خط پایان ادامه می­دهد او هنوز چند کیلومتری با خط پایان فاصله دارد، آیا او می­تواند مسیر را به پایان برساند؟ خورشید در مکزیکوسیتی غروب می­کند و هوا رو به تاریکی می­رود.

بعد از گذشت مدتی طولانی، آخرین شرکت کننده دوی ماراتن به استادیوم نزدیک می­شود، با ورود او به استادیوم جمعیت از جا برمی­خیزد چند نفر در گوشه­ ای از استادیوم شروع به تشویق می­کنند و بعد انگار از آن نقطه موجی از کف زدن حرکت می­کند و تمام استادیوم را فرا می­گیرد، نمی­دانید چه غوغایی برپا می­شود.

۴۰ یا ۵۰ متر بیشتر تا خط پایان نمانده او نفس زنان می­ایستد و خم می­شود و دستش را روی ساق پاهایش می­گذارد، پلکهایش را فشار می­دهد نفس می­گیرد و دوباره با سرعت بیشتری شروع به حرکت می­کند.

شدت کف زدن جمعیت لحظه به لحظه بیشتر می­شود، خبرنگاران در خط پایان تجمع کرده ­اند وقتی نفرات اول از خط پایان گذشتند استادیوم این قدر شور و هیجان نداشت. نزدیک و نزدیک تر می­شود و از خط پایان می­گذرد. خبرنگاران، به سوی او هجوم می­برند نور پی در پی فلاشها استادیوم را روشن کرده است، انگار نه انگار که دیگر شب شده بود. مربیان حوله­ ای بر دوشش می­اندازند، او که دیگر توان ایستادن ندارد، می­افتد.

آن شب مکزیکوسیتی و شاید تمام جهان از شوق حماسه جان، تا صبح نخوابید. جهانیان از او درس بزرگی آموختند و آن اصالت حرکت، مستقل از نتیجه بود.

او یک لحظه به این فکر نکرد که نفر آخر است. به این فکر نکرد که برای پیشگیری از تحمل نگاه تحقیرآمیز دیگران به خاطر آخر بودن میدان را خالی کند. او تصمیم گرفته بود که این مسیر را طی کند، اصالت تصمیم او و استقامتش در اجرای تصمیمش باعث شد تا جهانیان به ارزش جدیدی توجه کنند ارزشی که احترامی تحسین برانگیز به دنبال داشت.

فردای مسابقه مشخص شد که جان از همان شروع مسابقه به زمین خورده و به شدت آسیب دیده است.

او در پاسخگویی به سؤال خبرنگاری که پرسیده بود، چرا با آن وضع و در حالی که نفر آخر بودید از ادامه مسابقه منصرف نشدید؟ ابتدا فقط گفت: برای شما قابل درک نیست!

و بعد در برابر اصرار خبرنگار ادامه داد: مردم کشورم مرا ۵۰۰۰ مایل تا مکزیکوسیتی نفرستاده اند که فقط مسابقه را شروع کنم، مرا فرستاده اند که آن را به پایان برسانم.

داستان “جان استفن آکواری” از آن پس در میان تمام ورزشکاران سینه به سینه نقل شد.

حالا آیا یادتان هست که نفر اول برنده مدال طلای همان مسابقه چه کسی بود؟!!

یک اراده ی قوی بر همه چیز، حتی بر زمان غالب می­آید.

نباید از خسته بودن خود شرمنده باشی، بلکه فقط باید سعی کنی خستگی آور نباشی. (هیلزهام)

برچسب ها:
درج دیدگاه