شهرام ترقی

محقق در زمینه کسب و کار

مولف و نویسنده

مدرس علوم تجارت

تحلیلگر زبان بدن و چهره خوانی

ارائه دهنده پروژه کسب و کار

0

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

شهرام ترقی

محقق در زمینه کسب و کار

مولف و نویسنده

مدرس علوم تجارت

تحلیلگر زبان بدن و چهره خوانی

ارائه دهنده پروژه کسب و کار

نوشته های بلاگ

ادراک تاثیر گذار

ادراک تاثیر گذار

قدرت یا قابلیت فکر کردن یکی از قابلیتهای روحی ما است که بهترین راه رشد آن تمرین فکر کردن است سعی کنیم غیر از فکرهای معمولی روزی حداقل نیم ساعت در یک جای ساکت و آرام بنشینیم و در مورد موضوعی تمرکز و فکر کنیم و به جنبه های مختلف آن موضوع بپردازیم

به سوالاتی که در مورد آن موضوع داریم فکر کنیم و از همه نظر موضوع را زیر و رو کنیم.

یکی از استادها می گفت: هدف اصلی از درس خواندن تمرین فکر کردن است چه بسا خیلی از درسها مثل عربی یا شیمی را با این همه جزییات خوانده ایم چقدر مساله های دیفرانسیل و انتگرال با حالتهای خاص حل کرده ایم که امروز هیچی از آنها یادمان نیست و اصلاً الان کاربردی هم برایمان ندارد، اما نباید فراموش کنیم که وقت و فکری که ما صرف کردیم از بین نرفته و اثر آن امروز در مسائل دیگر زندگی خودش را نشان می­دهد. فکر ما رشد کرده و ما به کمک همان تمرین­ها خیلی کارهای دیگر که اصلاً به آنها ربطی ندارد را می توانیم انجام بدهیم.

قدرت فکر از جمله ابزارهای مهمی است که ما داریم. با تمرین کردن آن خیلی کارها میشود کرد. مثلاً ما وقتی سوالی داریم که دنبال جواب آن هستیم از فکرمان می پرسیم و جوابمان را خیلی وقتها بعد از مدتها یا حتی چند ماه بعد می گیریم. فکر ما مثل غول چراغ جادو می ماند اول باید رمز احضارش را بفهمی و بعد آن را بگویی تا احضار شود و بعد خواسته ات را مطرح کنی تا برایمان برآورده کند، سوالات را بپرسیم تا برایمان جوابش رو از هر جایی جستجو کند تا آن را پیدا کرده و تحویلمان بدهد.

خواسته هایمان را بگوئیم و آن در صدد برآوردنش همه کاری خواهد کرد. البته اگر صلاح باشد و آن تشخیص بدهد. در سر دو راهی ها و جاهایی که تصمیم گیری سخت می شود می توانیم از آن کمک بخواهیم تا راه درست را به ما نشان بدهد. البته همه مشروط به اینکه ما آنقدر رشد روحی کرده باشیم که بتوانیم با آن صحبت کنیم و راز و رمز حرف زدن با آن را کشف کرده باشیم. آن موقع است که انسان  واقعاً لذات می برد از سیستم هوشمندانه، پیشرفته و گزینش شده ای که خداوند ایجاد کرده است.

هر چه بیشتر فکر کنیم چیزهای جدیدتری کشف خواهیم کرد. عمیقتر می شویم و قدرتها و قابلیتهای جدیدی را برای یادگیری و استفاده پیدا می کنیم.

سرنوشت انسان، ارتباط مستقیمی به نگاه او در مسائل اطرافش دارد که همواره در حال تغییر می‌باشد و قابلیت‌های هر فرد، به طرز تفکر و باورهای درونی او مرتبط می‌شود.

انسان‌های موفق، از درون، افراد پیروز و سعادتمندی می‌باشند، زیرا آنان قبل از بروز موفقیت در عالم بیرون، این موفقیت و پیروزی را در اعماق وجودشان کسب نموده و بر مبنای آن، به خلق پیروزی‌های بیشتر می‌پردازند.

هر پیروزی، مقدمه‌ی پیروزی بزرگ‌تری در آینده‌ی نزدیک می‌باشد؛ پس می‌بایست انسان، همواره خود را از درون تقویت نموده و با کسب باورهای مثبت و اعتماد به نفسی قوی، سرنوشتی زیبا را رقم زند و به انتظار زیبایی‌های بیشتری در مسیر زندگی بنشیند. هر فردی برای ارتقای شخصیت اجتماعی خود و کسب محبوبیت و مطلوبیت اجتماعی خویش تلاش می‌نماید و راز محبوبیت و مطلوبیت اجتماعی را در کوچه پس کوچه‌های مسیر زندگی جست‌ و جو می‌نماید؛ اما فقط یک نکته‌ی عمیق، در این موضوع وجود دارد و آن، این است که: «از کوزه‌ همان برون‌ تراود که در اوست».

 به هر میزان که خانه‌ی دل ما، آراسته به صفت‌ها و ویژگی‌های مثبت و پر انرژی باشد، بازتاب بیرونی شخصیت‌ ما نیز، به همان اندازه دارای مطلوبیت و محبوبیت خواهد بود.

اکنون، چه کنیم تا در صحنه‌ی اجتماع، زندگی و محیط کار، دارای شخصیت مطلوب و دلنشینی باشیم و بتوانیم در سایه‌ی این مطلوبیت به هدف‌های متعالی خود برسیم و خانه‌ی دل خویش را پر از نور و زیبایی نماییم؟

انیشتین می گفت :” آنچه در مغزتان می گذرد، جهانتان را می آفریند“.

استفان کاوی از سرشناسترین چهره های علم موفقیت، احتمالاً با الهام از همین حرف انیشتین است که می گوید :” اگر می خواهید در زندگی و روابط شخصی اتان  تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایش ها و رفتارتان توجه کنید؛ اما اگر دلتان می خواهد قدمهای کوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگی تان ایجاد کنید باید نگرشها و برداشتهایتان را عوض کنید.

 او حرفهایش را با یک مثال خوب و واقعی ،ملموس تر می کند :” صبح یک روز تعطیل در نیویورک سوار اتوبوس شدم . تقریبا یک سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود  و  در مجموع فضایی سرشار از آرامش و سکوتی دلپذیر برقرار بود تا اینکه مرد میانسالی با بچه هایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضای اتوبوس تغییر کرد. بچه هایش داد و بیداد راه انداختند و مدام به طرف همدیگر چیز پرتاب می کردند..

یکی از بچه ها با صدای بلند گریه می کرد و یکی دیگر روزنامه را از دست این و آن می کشید و خلاصه اعصاب همه توی اتوبوس خرد شده بود . اما پدر آن بچه­ها که دقیقاً در صندلی جلویی من نشسته بود،  اصلا ًبه روی خودش نمی­آورد و غرق در افکار خودش بود. بالاخره صبرم لبریز شد و زبان به اعتراض باز کردم که: آقای محترم ! بچه­هایتان واقعاً دارند همه را آزار می­دهند، شما نمی­خواهید جلویشان را بگیرید؟ مرد که انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقی دارد می­افتد  کمی خودش را روی صندلی جابجا کرد و گفت : بله، حق با شماست واقعا متاسفم. راستش ما داریم از بیمارستانی برمی گردیم که همسرم، مادر همین بچه­ ها، نیم ساعت پیش در آنجا مرده است. من واقعا گیجم و نمی دانم باید به این بچه ها چه بگویم. نمی دانم که خودم باید چه کار کنم و … و بغضش ترکید و اشکش سرازیر شد.

 استفان کاوی بلافاصله پس از نقل این خاطره می پرسد: “صادقانه بگویید آیا اکنون این وضعیت را به طور متفاوتی نمی بینید؟ چرا این طور است؟ آیا دلیلی به جز این دارد که نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟” و خودش ادامه می دهد که: “راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم : واقعاً مرا ببخشید . نمی دانستم. آیا کمکی از دست من ساخته است؟ و… اگر چـه تـا همـین چـند لحظه پیش ناراحت بودم که این مرد چطور می­تواند تا این اندازه بی­مـلاحظه باشد، امـا ناگـهان با تغییر نـگرشم همه چیز عوض شد و من از صمیم قلب می­خواستم که هر کمکی از دستم ساخته است انجام بدهم .”

 حقیقت این است که به محض تغییر، برداشت، همه چیز ناگـهان عـوض می شود. کلید یا راه حل هر مسئله ای این است که به شیشه های عینکی که به چشم داریم بنگریم؛ شاید هر از گاه لازم باشد که رنگ آنها را عوض کنیم و در واقع برداشت یا نقش خودمان را تغییر بدهیم تا بتوانیم هر وضعیتی را از دیدگاه تازه ای ببینیم و تفسیر کنیم. آنچه اهمیت دارد خود واقعه نیست بلکه تعبیر و تفسیر ما از آن است که به آن معنا و مفهوم می دهد.

دکتر کاوی با این صحبتش آدم را به یاد بیت زیبای مولانا می اندازد:

پیش چشمت داشتی شیشه ی کبود
زان سبب عـالم کـبودت مـی نـمود

شادترین افراد لزوما بهترین چیزها را ندارند آنها فقط از آنچه در راهشان است بهترین استفاده را می برند .

گاهی در زندگی از تصور مصیبت های بیشماری رنج می بریم که اغلب آنها هیچگاه اتفاق نیفتادند ……

مشکلی که با پول حل شود مشکل نیست بلکه هزینه است .

رمز شکست و ناکامی در راضی نگهداشتن همگان است .

باید آموخت که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید پس چه چیز باعث شد ما بیاندیشیم می توانیم همه چیز را در یک روز بدست بیاوریم .

پشیمانی از کارهایی که انجام داده ایم با مرور زمان کم می شود اما برای کارهایی که انجام نداده ایم همیشگی است.

آموخته ام که فرصتها هرگز از بین نمی روند بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد.

همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند اما تمام شادی و پیشرفتها و حتی سختی ها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستیم.

اگر قبل از هر کاری انگشت خود را آهسته به پیشانی خود بزنید مجبور نخواهید شد در پایان کار محکم بر فرق خود بکوبید.

جوانی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید: “چه می بینی؟”

“آدم­هایی که می­آیند و می­روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می­گیرد.”

بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید:”در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی.”

“خودم را می بینم.”

“دیـگر دیـگران را نمی­بـینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده اولیه ساخته شده­اند، شیشه. اما در آینه، لایه نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی. این دو شیء شیشه ای را با هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آن­ها احساس محبت می­کند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می­بینید. تنها وقتی ارزش داری، که شجاع باشی و آن پوشش نقره­ای را از جلو چشم هایت برداری، تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.

یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود: دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنیم

در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مى‌شدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مى‌شدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آن‌ها در اداره مى‌شده که بوده است.

این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد مى‌شد هیجان هم بالا مى‌رفت. همه پیش خود فکر مى‌کردند: این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مُرد. کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مى‌رفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مى‌کردند ناگهان خشکشان مى‌زد و زبانشان بند مى‌آمد. آینه‌اى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مى‌کرد، تصویر خود را مى‌دید. نوشته‌اى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود تنها یک نفر وجود دارد که مى‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جزء خود شما. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید زندگى‌تان را متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید بر روى شادى‌ها، تصورات و موفقیت‌هایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید به خودتان کمک کنید. زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدینتان، شریک زندگى‌تان یا محل کارتان تغییر مى‌کند، دستخوش تغییر نمى‌شود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مى‌کند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول زندگى خودتان مى‌باشید. مهم‌ترین رابطه‌اى که در زندگى مى‌توانید داشته باشید، رابطه با خودتان است. خودتان را امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، غیر ممکن‌ها و چیزهاى از دست داده نهراسید. خودتان واقعیت‌هاى زندگى خودتان را بسازید. دنیا مثل آینه است. انعکاس افکارى که فرد قویاً به آن‌ها اعتقاد دارد را به او باز مى‌گرداند. تفاوت‌ها در روش نگاه کردن به زندگى است.

ادراک سلول اولیه

این مبحث خیلی جذاب است و کاملاً علمی و واقعی است، شاید کمی به نظرتان سخت بیاید اما خوب و با دقت بخوانیدش چون در درسهای خودمان می خواهیم از آن استفاده کنیم.

صحبت کردن از ادراک سلول اولیه مستلزم این است که ما “کلیو باکستر” که “پدر نیروی ادراک سلول اولیه” نامیده شده است را بشناسیم. کلیو باکستر “کسی است که هیچ گونه مدرک تحصیلی ندارد! دارای مدرک دکترا هم نیست! این آقا با وجود اینکه در دانشگاه تگزاس و همین طور در کالج میدلبوری در ورمونت و تگزاس آ- ام ، به تحصیل در رشته های مهندسی و کشاورزی و روانشناسی پرداخت”، به دلیل یک ترم نرفتن به دانشگاه از اخذ مدرکهای علمی خودش محروم شد!

به قول گودمن، گوروی بزرگ متافیزیک: “شاید اگر کلیو باکستر از داشتن مدرک فارغ التحصیلی خود در هر رشته ی علمی، محروم نمی شد، آن وقت تمام دانشمندان جهان و همین طور من و شما، هرگز پی نمی بردیم که چنانچه یکی از انگشتان ما زخمی شود، کرفسها و کلم قمریهای درون یخچال ما آن را حس کرده و به ثبت خواهند رسانید! ” (تعجب نکنید، برایتان توضیح می دهم!)

 به گونه ای شاعرانه تر: “انسان نمی تواند به گلی دست بزند بدون آنکه ستاره ای در آسمان بلرزد”

حالا که کنجکاو شده اید تا رابطه ی زخمی شدن انگشت را با کلم قمریهای درون یخچال را بدانید، پس می رویم سر اصل ماجرا!

اعتماد به نفس تا حد فوق العاده زیادی به احساس شما نسبت به خود و به میزان آرامش شما وابسته است. تمامی افراد افسرده و کم روحیه، بدون استثناء تنفس سطحی دارند. میزان تبادل هوا در دم و بازدم بسیارکم است. وقتی شما دم و بازدم عمیق دارید اکسیژن بیشتری به مغز خود می رسانید. کارایی این مغز در چاره جویی، تدبیر و خلاقیت بیشتر است. با بازدمهای عمیق که پیامد دم های عمیق هستند. شما احساس انبساط عضلانی و آرامش می کنید. این آرامش عضلانی و بیرونی، آرامش روحی و درونی را به دنبال می آورد. همه آنها که افراد مضطربی هستند و مثلاً هنگام سخنرانی برای عده ای یا صحبت با شخص مهمی ،مضطرب می گردند، خوب می دانند که تنفس آنها بیش از هر چیز تحت تاثیر قرار می گیرد، به شکلی که دچار تنفسی بسیار سطحی می شوند. خوب خوابیدن، یعنی افزایش عمیق تنفس هنگام خواب. یعنی آرامش یعنی شارژ عصبی و مغناطیسی ذهن و همه اینها یعنی انرژی دوباره، روحیه دوباره، ضربه پذیری کمتر و اعتماد به نفس بیشتر. به خواب خود توجه داشته باشید. خوب بخوابید.

تنفس عمیق و راحت در اعتماد به نفس بسیار موثر است. همیشه با آرامش، نفس عمیق بکشید، به خوبی از شارژ عصبی شما جلوگیری می کند. پس به خواب خود توجه داشته که خوب خوابیده باشید.

یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود:

شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس می‌گذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است. یک خانم یا آقائی که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید. شما می‌توانید تنها یکی از این سه نفر را سوار کنید. کدام را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را شرح دهید.

متن حکایت

معلمی با جعبه‌ای در دست وارد کلاس شد و جعبه را روی میز گذاشت. بدون هیچ کلمه‌ای، یک ظرف شیشه‌ای بزرگ و چند سنگ بزرگ از داخل جعبه برداشت و تا جایی که ظرف گنجایش داشت سنگ بزرگ داخل ظرف گذاشت.

سپس از شاگردان خود پرسید: آیا این ظرف پر است؟

همه شاگردان گفتند: بله سپس معلم مقداری سنگ‌ریزه از داخل جعبه برداشت و آنها را به داخل ظرف ریخت و ظرف را به آرامی تکان داد. سنگ‌ریزه‌ها در بین مناطق باز بین سنگ های بزرگ قرار گرفتند. این کار را تکرار کرد تا دیگر سنگ‌ریزه‌ای جا نشود.

دوباره از شاگردان پرسید: آیا ظرف پر است؟

شاگردان با تعجب گفتند: بله.

دوباره معلم ظرفی از شن را از داخل جعبه بیرون آورد و داخل ظرف شیشه ای ریخت و ماسه‌ها همه جاهای خالی را پر کردند.

معلم یکبار دیگر پرسید: آیا ظرف پر است؟ و شاگردان یکصدا گفتند: بله

معلم یک بطری آب از داخل جعبه بیرون آورد و روی همه محتویات داخل ظرف شیشه‌ای خالی کرد و گفت: حالا ظرف پر است.

سپس پرسید: می‌دانید مفهوم این نمایش چیست؟

و گفت: این شیشه و محتویات آن نمایی از زندگی شماست. اگر سنگ های بزرگ را اول نگذارید، هیچ وقت فرصت پرداختن به آنها را نخواهید یافت. سنگهای بزرگ مهم‌ترین چیزها در زندگی شما هستند؛ خدایتان، خانواده ا‌تان، فرزندانتان، سلامتی‌اتان، دوستانتان و مهم‌ترین علایقتان. چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر نباشند ولی این‌ها باقی بمانند، باز زندگی‌تان پای برجا خواهد بود. به یاد داشته باشید که ابتدا این سنگ های بزرگ را بگذارید، در غیر این صورت هیچ گاه به آنها دست نخواهید یافت. اما سنگ‌ریزه‌ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل تحصیل، کار، خانه و ماشین‌. شن‌ها هم سایر چیزها هستند؛ مسایل خیلی ساده.

معلم ادامه داد: اگر با کارهای کوچک (شن و آب) خود را خسته کنید، زندگی خود را با کارهای کوچکی که اهمیت زیادی ندارند پر می کنید و هیچ گاه وقت کافی و مفید برای کارهای بزرگ و مهم (سنگ های بزرگ) نخواهید داشت. اول سنگ‌های بزرگ را در نظر داشته باشید، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند.

در کار برنامه ریزی برای ثروتمند شدن به کسی اجازه ندهید که رویای شما را از بین ببرد. باید با موفق های روزگار و دوران گذشته خود آشنا شوید. باید با زندگی کسانی آشنا شوید که رویای آنچه را که ارزشمند است به دنیای ما ارزانی داشته است؛ به من و شما امکان داده است تا استعداد های خود را بروز دهیم.

اگر کاری که می خواهید بکنید درست باشد و به آن باور داشته باشید درنگ نکنید , قدمی به پیش بگذارید و رویای خود را جامه عمل بپوشانید. هرگز به گفته های این و آن توجه نکنید . توجه نکنید که ممکن است موقتاً شکست بخورید زیرا شاید دیگران ندانند که هر شکست با خود بذرهایی از موفقیت و پیروزی به همراه دارد.

هر چه بیشتر و بیشتر ببخشید، بیشتر دریافت می کنید زیرا فراوانی کائنات زندگیتان را در جریان نگه میدارد. هر چیزی که در زندگی ارزش داشته باشد، زمانی فزونی می یابد که بخشیده شود.

چنانچه با عمل بخشیدن احساس کنید چیزی را از دست داده اید، واقعاً آن را هدیه نداده اید و موجب افزایش نشده اید… اگر با اکراه ببخشایید، نیرویی در پس آن بخشایش وجود ندارد… مادامی که می بخشید، دریافت می کنید. هر چه بیشتر و بیشتر ببخشید، به اثرات اعجاز آمیز این قانون اعتماد می کنید… اگر جریان پول را متوقف سازیم، جریان بازگشت آن را به زندگیمان متوقف می سازیم، برای اینکه به سویمان بیاید، باید آن را در جریان نگه داریم، پول نیز همچون رودخانه باید در جریان باشد، وگرنه در نیروی حیات خود، راکد و فاسد و بسته و خراب می شود….

آری در همان داستان گفته شده از میان آن سه نفر کدام را باید انتخاب کرد؟ جواب درست همین است، باید پیاده شوی و با معشوق خود بروی و ماشین را به دکتر بدهی تا آن پیرزن را برساند.

به خود رسیدن یعنی داشتن اعتماد به نفس و توجه به خود.

 دیپاک چوپرا

حدیثی داریم که حتماً قبل از خروج از خانه به آینه نگاه کنید. پیامبر عزیز ما، همیشه با خود، شانه و آینه و مسواک همراه داشتند و از عطر استفاده می کردند. اینها همه یعنی: توجه به خود و خودشیفتگی، به خود رسیدن، به هیچ وجه نشانه لوس و افاده­ای بودن نیست. برنامه­هایی برای تفریح و سرگرمی خود داشته باشید. به آرامش، استراحت و نیازهای ضروری خود، بسیار توجه کنید. ورزش کنید، ورزش نکردن، یعنی عدم توجه به سلامتی و تناسب اندام. اجازه ندهید زیاد چاق یا تکیده و لاغر باشید. اگر چه خوب ظاهر شدن در جمع و اثر خوب و مثبت گذاشتن روی دیگران، خیلی عالی است ولی  هدف اصلی و اولیه شما باید این باشد که به خود برسید تا احساس شایستگی کنید.

تمرین

هر چند وقت یکبار به یک آرایشگاه خوب بروید. کفشهایتان را خوب برق بیندازید و لباسهایتان همیشه تمیز و اتو کرده باشد نه لزوماً گران قیمت. از عطر استفاده کنید و تا می توانید سر و وضع بهتری داشته باشید.

جان ماکسول می گوید : تفاوت میان شخص دانا و شخص نادان واکنش او به موضوعی است که از قبل میداند (یعنی کارهایی که در گذشته انجام داده، موفقییتها و نا کامی ها) فرد عاقل با تجربه از گذشته اش ادامه می دهد ولی فرد نادان گذشته اش را به یاد دارد و می داند و می شنود ولی عمل نمی کند.

راما کریشنا تعریف می­کند که مردی می­خواست از رودی بگذرد که استاد بیبهی شانا نزدیک شد، نامی را بر روی کاغذ نوشت و آن را بر پشت مرد چسباند و گفت:

 نگران نباش، ایمان تو کمکت می­کند تا بر آب راه بروی، اما هر لحظه ایمانت را از دست بدهی، غرق خواهی شد

مرد به بیبهی شانا اعتماد کرد و پایش را بر آب گذاشت و به راحتی پیش رفت، اما ناگهان هوس کرد ببیند که استاد بر کاغذی که به پشت او چسبانده چه نوشته است.

آن را برداشت و خواند: ((ایزد راما، به این مرد کمک کن تا از رود بگذرد))

مرد فکر کرد: همین ؟ این ایزد راما اصلاً کی هست ؟

در همان لحظه، شک در ذهنش جای گرفت، در آب فرو رفت و غرق شد.

برنده هر امتیازی را که بتواند بدهد، می دهد جز این که اصول بنیادی خود را فدا کند.

بازنده به خاطر هراس از دادن امتیاز به لجاجت خود ادامه می دهد و این در حالی است که اصول بنیادی اش رفته رفته از بین می رود.

برنده ضعفهای خود را به خدمت توانایی هایش می گیرد بازنده توانایی های خود را هدر میدهد، زیرا که آنها را در خدمت ضعفهای خود به کار می گیرد.

 برنده در برابر افراد سودمند و ناتوان، یکسان عمل می کند بازنده به تملق قدرتمندان پرداخته و ضعفا را تحقیر می کند.

 برنده می خواهد مورد احترام دیگران باشد، اما ذهنش را درگیر آن نمی کند بازنده برای رسیدن به این هدف، دست به هر کاری میزند، اما سرانجام، با شکست روبه رو می شود و به هدفش نمی رسد برنده حتی زمانی که دیگران وی را به عنوان یک خبره می شناسند، می داند که، هنوز خیلی چیزها را نمی داند، بازنده می خواهد که دیگران او را یک خبره بدانند، این نکته که : « بسیار کم می داند» را، هنوز نیاموخته است، برنده گشاده روست، زیرا می تواند بی آنکه خود را تحقیر کند، بر خطاهای خویش بخندد، بازنده چون حتی در خلوت خویش، خود را پست و حقیر می شمارد، در حضور دیگران نیز قادر به خندیدن بر خطاهای خود نیست برنده نسبت به ضعفهای دیگران، غمخواری می کند، زیرا ضعفهای خود را درک نموده و آنها را پذیرفته است، بازنده دیگران را به دلیل ضعفهایشان خوار و خفیف می شمارد ، زیرا وجود ضعف در درون خود را، انکار نموده و پنهان می کند، برنده هر کاری که از دستش بر آید انجام میدهد و اگر سرانجام شکست خورد، به معجزه امید می بندد.

 بازنده بدون آنکه کوچکترین تلاشی کند، به انتظار معجزه می نشیند برنده تا دم مرگ بیشتر از آنچه که از دیگران می گیرد، می دهد بازنده تا پای جان از این توهم دست بر نمیدارد که «پیروزی» یعنی بیش از آنچه  که می دهی بستانی، برنده هنگامی که می بیند راهی را که در پیش گرفته است، با مسیر زندگانی او سازگار نیست، هراس از ترک کردن آن ندارد بازنده «نیمه راهی» را در پیش گرفته و به آن ادامه می دهد و اهمیتی نمیدهد که به کجا منتهی می شود.

در زمان کوهنوردی به افق و بالاترین قسمت نگاه کنید. زمینی که قدمهایتان را بر روی آن می گذارید نشانگر لحظه به لحظه اهدافتان است نه میزان خستگیتان (نویسنده)

مولف: شهرام حمامی ترقی

آلبوم تمبرهای یادگاری من جلد یک

برچسب ها:
درج دیدگاه