شهرام ترقی

محقق در زمینه کسب و کار

مولف و نویسنده

مدرس علوم تجارت

تحلیلگر زبان بدن و چهره خوانی

ارائه دهنده پروژه کسب و کار

0

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

شهرام ترقی

محقق در زمینه کسب و کار

مولف و نویسنده

مدرس علوم تجارت

تحلیلگر زبان بدن و چهره خوانی

ارائه دهنده پروژه کسب و کار

نوشته های بلاگ

حکایت سی و شش (سادگی و قبول ضرر)

حکایت سی و شش (سادگی و قبول ضرر)

همین چند روز پیش، «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اِونا » پرستار بچه‌‌‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم.

به او گفتم: بنشینید «یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌اِونا»! می‌‌‌‌دانم که دست و بالتان خالی است، رودربایستی دارید و آن را به زبان نمی‌‌‌آورید.

ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی‌‌‌روبل به شما بدهم این طور نیست؟

– چهل روبل.

– نه، من یادداشت کرده‌‌‌‌ام، من همیشه به پرستار بچه‌‌هایم سی روبل می‌‌‌دهم. حالا به من توجه کنید. شما دو ماه برای من کار کردید.

– دو ماه و پنج روز.

– دقیقاً دو ماه، من یادداشت کرده‌‌‌ام. که می‌‌شود شصت روبل.

البته باید نُه تا یکشنبه از آن کسر کرد. همان طور که می‌‌‌‌‌دانید یکشنبه‌‌‌ها مواظب «کولیا» نبودید و برای قدم زدن بیرون می‌‌رفتید.

سه تعطیلی… «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اونا» از خجالت سرخ شده بود و داشت با چینه ای لباسش بازی می‌‌‌کرد ولی صدایش درنمی‌‌‌آمد.

– سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را می‌‌‌گذاریم کنار. «کولیا» چهار روز مریض بود آن روزها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب «وانیا» بودید فقط «وانیا» و دیگر اینکه سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌‌‌ها باشید.

دوازده و هفت می‌‌شود نوزده. تفریق کنید.

آن مرخصیها؛ آهان، چهل و یک‌ ‌روبل، درسته؟ چشم چپ «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اِونا» قرمز و پر از اشک شده بود.

چانه‌‌‌اش می‌‌لرزید. شروع کرد به سرفه کردنهای عصبی. دماغش را پاک کرد و چیزی نگفت.

– و بعد، نزدیک سال نو شما یک فنجان و نعلبکی شکستید. دو روبل کسر کنید. فنجان قدیمی‌‌‌تر از این حرفها بود، ارثیه بود، کاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه حسابها رسیدگی کنیم.

موارد دیگر: به­ خاطر بی‌‌‌‌مبالاتی شما «کولیا» از یک درخت بالا رفت و کتش را پاره کرد و ۱۰ تا کسر کنید. همچنین بی‌‌‌‌توجهی تان باعث شد که کلفت خانه با کفشهای «وانیا» فرار کند.

شما می‌‌بایست چشمهایتان را خوب باز می‌‌‌‌کردید. برای این کار مواجب خوبی می‌‌‌گیرید. پس پنج تا دیگر کم می‌‌کنیم. در دهم ژانویه ۱۰ روبل از من گرفتید… «یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌‌اِونا» نجواکنان گفت: من نگرفتم.

– من یادداشت کرده‌‌‌ام.

– خیلی خوب شما، شاید…

– از چهل و یک، بیست و هفت تا برداریم، چهارده تا باقی می‌‌‌ماند.

چشمهایش پر از اشک شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق می‌‌‌درخشید. طفلک بیچاره !

– من فقط مقدار کمی گرفتم. در حالی که صدایش می‌‌‌لرزید ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم …! نه بیشتر.

– دیدی حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به کنار، می‌‌‌کنه به عبارتی یازده تا، این هم پول شما سه‌‌‌تا، سه‌‌‌ تا، سه‌‌‌ تا… یکی و یکی..

– یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آن را گرفت و توی جیبش ریخت.

– به آهستگی گفت: متشکرم!

– جا خوردم، در حالی که سخت عصبانی شده بودم، شروع کردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق.

– پرسیدم: چرا گفتی متشکرم؟

– به خاطر پول.

– یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت کلاه می‌‌گذارم؟ دارم پولت را می‌‌‌خورم؟ تنها چیزی می‌‌‌توانی بگویی این است که متشکرم؟

– در جاهای دیگر همین مقدار هم ندادند.

– آنها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب، تعجب هم ندارد.

من داشتم به شما حقه می‌‌زدم، یک حقه‌‌‌ی کثیف حالا من به شما هشتاد روبل می‌‌‌‌دهم.

همشان این جا توی پاکت برای شما مرتب چیده شده.

ممکن است کسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نکردید؟ چرا صدایتان در نیامد؟ ممکن است کسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد؟

لبخند تلخی به من زد که یعنی بله، ممکن است.

به خاطر بازی بی‌‌رحمانه‌‌‌ای که با او کردم عذر خواستم و هشتاد روبلی را که برایش خیلی غیرمنتظره بود، پرداختم. برای بار دوم چند مرتبه مثل همیشه با ترس، گفت: متشکرم!

پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فکر کردم:

در چنین دنیایی چقدر راحت می توان سر افراد ساده کلاه گذاشت.

مولف: شهرام حمامی ترقی
آلبوم تمبرهای یادگاری من جلد شش حکایتهای مدیریتی
فهرست
برچسب ها:
درج دیدگاه