شهرام ترقی

محقق در زمینه کسب و کار

مولف و نویسنده

مدرس علوم تجارت

تحلیلگر زبان بدن و چهره خوانی

ارائه دهنده پروژه کسب و کار

0

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

شهرام ترقی

محقق در زمینه کسب و کار

مولف و نویسنده

مدرس علوم تجارت

تحلیلگر زبان بدن و چهره خوانی

ارائه دهنده پروژه کسب و کار

نوشته های بلاگ

حکایت سیزدهم (چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.)

حکایت سیزدهم (چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.)

دختر دانش آموز، صورتی زشت داشت.

دندانهایی نامتناسب با گونه­ هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره­ای تیره… روز اولی که به مدرسه ­ی ما آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند.

نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت.

او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید: میدونی زشت ترین دختر این کلاسی؟!!

یک دفعه کلاس از خنده ترکید.

بعضی­­ها هم اغراق آمیزتر می­خندیدند. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ­ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه­ای در میان همه و از جمله من پیدا کند:

اوگفت؛ اما کاترینای عزیزم، بر عکس من  تو بسیار زیبا و جذاب هستی.

او با همین یک جمله نشان داد که؛ قابل اطمینان ترین فردی است که می­توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند.

او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود:

به یکی می­گفت چشم عسلی و به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق­ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود.

ویژگی برجسته او در تعریف و تمجیدهایش از دیگران بود که واقعاً به حرفهایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه­ های مثبت فرد اشاره می­کرد.

مثلاً به من می­گفت بزرگ­ترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا! و حق هم داشت.

آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود؟! سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود، به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری­اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم …!

۵ سال پیش وقتی برای خواستگاری ­اش رفتم، دلیل علاقه ­ام را جذابیت سحر آمیزش می­دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی ­اش گفت: برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود! در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم. دخترم بسیار زیبا است و همه از زیبایی صورتش در حیرتند. روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست؟!

همسرم جواب داد: من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم …!

و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید.

برای اینکه بزرگ باشی، نخست کوچک باش. (ضرب‌المثل هندی)

تولد و مرگ اجتناب ناپذیر است فاصله این دو را زندگی کنیم.

مولف: شهرام حمامی ترقی
آلبوم تمبرهای یادگاری من جلد شش حکایتهای مدیریتی
فهرست

برچسب ها:
درج دیدگاه