حکایت چهاردهم (آنکه شنید، آنکه نشنید…..)
مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنواییش کم شده است…
به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمیدانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.
به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی اشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت.
دکتر گفت:
برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد.
این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو:
ابتدا در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو.
اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن.
بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.
آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود.
مرد به خودش گفت:
الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم.
سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید:
“عزیزم، شام چی داریم؟”
جوابی نشنید، بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سؤال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید.
بازهم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسید.
سؤالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید.
این بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت:
“عزیزم شام چی داریم؟”
و این بار همسرش گفت:
“مگه کری؟!
برای چهارمین بار میگم؛
“خوراک مرغ!!”
حقیقت به همین سادگی و صراحت است.
مشکل، ممکن است آن طور که ما همیشه فکر میکنیم، در دیگران نباشد؛ شاید در خودمان باشد……
حتی: جور دیگر باید شنید…..گوشها را هم باید شست!!
به جزئیات دقت کنید، زیبایی بیکرانی در جزئیات است.
مولف: شهرام حمامی ترقی
آلبوم تمبرهای یادگاری من جلد شش حکایتهای مدیریتی
فهرست