حکایت هفدهم (اعتقادات غلط)
مرد پولداری در کابل، در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله، رستورانی ساخت که در آن موسیقی و رقص بود و به مشتریان مشروب هم سرویس می شد.
ملای مسجد هر روز موعظه می کرد و در پایان موعظه اش دعا میکرد تا خداوند صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی را بر این رستوران که اخلاق مردم را فاسد می سازد، وارد کند.
یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و یگانه جایی که خسارت دید، همین رستوران بود که دیگر به خاکستر تبدیل گردید.
ملای مسجد روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را به جا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و علاوه کرد:
اگر مؤمن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمیشود.
اما خوشحالی مؤمنان و ملای مسجد دیر دوام نکرد.
صاحب رستوران به محکمه شکایت کرد و از ملای مسجد تاوان خسارت خواست !
اما ملا و مؤمنان البته چنین ادعایی را نپذیرفتند !
قاضی هر دو طرف را به محکمه خواست و بعد از اینکه سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلو صاف کرد و گفت:
نمیدانم چه حکمی بکنم ؟!!
من سخن هر دو طرف را شنیدم:
از یک سو ملا و مؤمنانی قرار دارند که به تأثیر دعا و ثنا باور ندارند!
از سوی دیگر مرد مشروب فروشی که به تأثیر دعا باور دارد…!!!
از کتاب : ” پدران . فرزندان . نوه ها ” اثر : پائولو کوئیلو.
اگر گمان می کنید که با التماس و تضرع و زاری موجب آن میشویم تا خدای متعال قانون هستی و حیات را به میل ما تغییر دهد سخت به اشتباه رفته ایم.
این خود ما هستیم که خواست خود را اجابت میکنیم و این ضمیر ماست که اثر فکر و اندیشه ما را ظاهر و آشکار می سازد و بر حسب تأثیری که پذیرفته پاسخ لازم را می دهد. (دکتر ژوزف)