شهرام ترقی

محقق در زمینه کسب و کار

مولف و نویسنده

مدرس علوم تجارت

تحلیلگر زبان بدن و چهره خوانی

ارائه دهنده پروژه کسب و کار

0

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

شهرام ترقی

محقق در زمینه کسب و کار

مولف و نویسنده

مدرس علوم تجارت

تحلیلگر زبان بدن و چهره خوانی

ارائه دهنده پروژه کسب و کار

نوشته های بلاگ

حکایت پنجاه و نهم  (دوستی پروانه ­ای)

حکایت پنجاه و نهم  (دوستی پروانه ­ای)

یک شب سرد پاییز یک پروانه اومد پشت پنجره اطاق پسرک و به شیشه زد: تیک! تیک! تیک!

پسرک که سرش حسابی گرم بود، برگشت و دید یه پروانه کوچیک اونجاست! پروانه با شور و شوق گفت: می‌خوام باهات دوست بشم، لطفاً پنجره رو باز کن.

اما پسرک با اوقات تلخی جواب داد: نمی‌شه، تو یه پروانه هستی! پروانه خجالت زده سرش رو کج کرد و با صدای لرزون گفت:

لطفا پنجره رو باز کن، هوای اینجا خیلی سرده!

اون پسر باز هم قبول نکرد: برو از اینجا و منو راحت بذار! پروانه با غم زیاد از اونجا دور شد.

فرداش پسرک از رفتارش پشیمون شد و پیش خودش گفت:

برای اولین بار کسی خواست با من دوست بشه ولی من حرفشو گوش نکردم و پیش خودش فکر کرد که “ممکنه پروانه برگرده و این بار با هم دوست می‌شیم”.

مدتها کنار پنجره باز اتاقش نشست.

پروانه‌های زیادی اومدن اما از پروانه اون شب خبری نشد.

خسته از انتظار، پسرک پیش مرد دانا رفت و ماجرا رو براش تعریف کرد.

مرد دانا بهش گفت: پسر عزیزم، عمر پروانه‌ها بیشتر از یک یا دو روز نیست!

پسرک از اون روز دیگه همیشه یادش موند که برای دوستی و دوست داشتن فرصت کوتاهی داره و نباید از کوچک ترین فرصتی دریغ کرد.

مولف: شهرام حمامی ترقی
آلبوم تمبرهای یادگاری من جلد شش حکایتهای مدیریتی
فهرست
برچسب ها:
درج دیدگاه