به کجا رفتن
بهمن ۴, ۱۴۰۰
اشعار من
وقت رفتن نکنه خالی باشی
بی ثمر راهی بی راهی باشی
عیش کن مستی کن و اما بدان
خوشه بر دار خوشه برگیر تو زآن
دست یازو دست گیر در عمر خود
چشمها رونق بده از دست خود
هم زر اندوز، هم علم خود را بار گیر
علم را با خود بدار، زر را به زیر
چشم را پنهان نکن از آسمون و از زمین
چون بدانی و نفهمی میروی زیر زمین
عیش و نوش و مستی و لختی بکن در این جهان
کار خود را بار گیر، انگشت مگیر بر این و آن
نهی از منکر بکن اما فقط در حد می
گرم باش و مست نکن با چوب هی
تو درونت پاکی و پیغمبری
مردمان بازی دهندت رویگری
گرچه پرداخت شدن از فلز است
کاوه میخواهد بداند به چه بست
شعر از : شهرام ترقی