آلبوم شش : حکایتهای مدیریتی

چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به پارتی و خوش گذرونی رفته بودند و هیچ کدام آمادگی امتحانشون…

پروفسور فلسفه، با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبه روی دانشجویان خود روی میز گذاشت….

مایکل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد….

مشتری خود را بشناسید: یکی از نمایندگان فروش شرکت کوکاکولا، مأیوس و نا امید از خاورمیانه  بازگشت. دوستی از وی…

می­گویند در زمانهای دور پسری بود که به اعتقاد  پدرش هرگز نمی­توانست با دستانش  کار با ارزشی انجام دهد. این…

مریدی از استادش پرسید: عشق چست؟ استاد در جواب گفت:”به گندمزار برو و پر خوشه­ ترین شاخه را بیاور. اما…

سال ۱۲۶۴ قمرى، نخستین برنامه‌ى دولت ایران براى واکسن زدن، به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و…

دو نفر بودند و هر دو در پی حقیقت. اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی…